شعر
شعر

شعر

کاظم بهمنی

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را. 


منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را. 


از رقیبان کمین کرده عقب میماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را. 


مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را. 


عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو 

به تو اصرار نکرده است فرآیتدش را. 


قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت 

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را. 


حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رقیبان به تو این بندش را: 


منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را...... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.