شعر
شعر

شعر

مولوی

نگاری را که می‌جویم به جانش

<نمی‌بینم میان حاضرانش

کجا رفت او میان حاضران نیست

<در این مجلس نمی‌بینم نشانش

نظر می‌افکنم هر سو و هر جا

<نمی‌بینم اثر از گلستانش

مسلمانان کجا شد نامداری

<که می‌دیدم چو شمع اندر میانش

بگو نامش که هر کی نام او گفت

<به گور اندر نپوسد استخوانش

خنک آن را که دست او ببوسید

<به وقت مرگ شیرین شد دهانش

ز رویش شکر گویم یا ز خویش

<که کفو او نمی‌بیند جهانش

زمینی گر نیابد شکل او چیست

<که می‌گردد در این عشق آسمانش

بگو القاب شمس الدین تبریز

<مدار از گوش مشتاقان نهانش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.